آموزنده

داستان،سخنان و متن های زیبا

آموزنده

داستان،سخنان و متن های زیبا

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات


جوﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﻣﺤﻤﺪ ﻏﺰﺍﻟﯽ ‏( ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ ‏) ﭘﺮﺳﯿﺪ؟

ﺍﯼ ﺷﯿﺦ!

ﺣﮑﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﭼﯿﺴﺖ؟

ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ:

ﺣﮑﻤﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺒﺮﯼ،

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﻋﻮﺗﮕﺮ ﺑﺎﺵ،

ﭼﺮﺍ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺮﺩﻡ ،ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻧﺪ؟

ﺑﺎﻟﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺭقیبان ﺧﻮد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۵

اگر هرگز به مدرسه نرفته ست

ممکن ست از واگن باری سرقت کند

اما

اگر دارای تحصیلات دانشگاهی باشد

ممکن ست همه راه آهن را سرقت کند


تئودور روزولت

بیست و ششمین رئیس جمهور آمریکا

روزولت


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۴

همه ی دخترها

عاشق پدرانشان هستند!

مردها پدر که میشوند،تازه میفهمند

زنها چقدر...

دوست داشتنی هستند!پدر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۸

مناظره‌ «از انقلاب ۵۷ تا جمهوری ۹۵»


زیبا کلام: باید به اینکه چرا انقلاب شد پاسخ دهیم/ ظهره‌وند: فساد در هر شکل و هر دولت محکوم است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۰۶


توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.

روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.

دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۴۸

زخمی اگر بر قلب بنشیند ؛ تو ، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی و نه می توانی قلبت را دور بیندازی . زخم تکه ای از قلب توست . زخم اگر نباشد ، قلبت هم نیست . زخم اگر نخواهی باشد ، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی . قلبت را چگونه دور می اندازی ؟ زخم و قلبت یکی هستند .


جای خالی سلوچ

محمود دولت آبادی


💠 برشی از یک کتاب 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۰

دختری در صندلی کناری هواپیما.


وارد هواپیما که شدم از دور دیدم روی صندلی کناری من نشسته. دختری سی و چند ساله که از چهره اش میشد حدس زد ایرانی است. اول چند کلمه ای انگلیسی حرف زدیم اما بعد از مدتی بالاخره پرسیدم فارسی که میدونید؟ لبخند زد و گفت بله و شروع کردیم به فارسی حرف زدن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۱۶

می گویند روزی مردی گندم بار الاغ خود کرد و به در خانهء بهلول که رسید، پای الاغ لنگید و الاغ زمین خورد و بار بر زمین ماند. مرد در خانهء بهلول را زد و از او خواست که الاغش را به امانت به او واگذارد تا بار بر زمین نماند. بهلول با خود عهد کرده بود که الاغ خود را به کسی به امانت ندهد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۹

ناصر خسرو تا چهل سالگی شرب مدام میکرد.. .  در چهل سالگی بود که خواب حج میبینه و مرد دین میشه و به سفر حج میره .

پنج بار به سفر حج میره که جمعا 15سال از عمرش رو در سفر حج گذروند.

پس از 5 سفر ، دیگه به حج نرفت ! 


اهل شهر به ناصر خسرو گفتن چرا دیگه به حج نمیری ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۳


بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمت‌های سفر و حضر کشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده ‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۳