تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگراممو چک میکردم. یه پسر پنج شش ساله اومد گفت: «عمو یه آدامس میخری؟»
گفتم: «همرام پول کمه ولی میخای بشین
کنارم، الان دوستم میاد میخرم.»
گفت: «باشه» و نشست کنارم.
تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگراممو چک میکردم. یه پسر پنج شش ساله اومد گفت: «عمو یه آدامس میخری؟»
گفتم: «همرام پول کمه ولی میخای بشین
کنارم، الان دوستم میاد میخرم.»
گفت: «باشه» و نشست کنارم.
کارگری هر روز بعد از اتمام کار در کارخانه برای انجام مراسم نیایش عصر به معبد می رفت .
یک روز به دلیلی در کارخانه گرفتار شد ونتوانست به آغاز مراسم برسد .
پس از اتمام کارش به سوی معبد دوید . وقتی که به آنجا رسید دید که پوجاری کاهن معبد بیرون می آمد.
کارگر پرسید : آیا مراسم دعا تمام شده است ؟
پوجاری گفت : بله ، مراسم تمام شده است .
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
روزی استاد به او گفت که دیگر شما استاد نقاشی شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید،
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.